به نام پیوند دهنده قلبها

این را تقدیم میکنم به عزیزترین کسم

به نام پیوند دهنده قلبها

این را تقدیم میکنم به عزیزترین کسم

گناه

تنها سفارش من به او این بود که گناه مکن، اما خودم بزرگترین گناه را مرتکب شدم. بدترین سر مشق را به او دادم و داغ ننگی بر پیشانی خویش نهادم که تا جهان باقی است پاک شدنی نیست.   

میدانم که آب همه آقیانوسها ودریاها برای تطهیر من کفایت نمیکند و پاره سنگهای بیابانهای عالم برای سنگباران کردن من کم است.  

پس چگونه من خود را از ادهم و سیاهی گناه پاک کنم که سبکبار باقیمانده حیات خویش را بگذارانم و با روئی سپید در پیشگاه خداوند حضور یابم.  

هر شب کابوسی هولناک می بینم و هر وقت تنها هستم یاد آن روز در ذهنم شکل می گیرد و همه روز بار سنگین و جانکاه عذاب وجدان را بر دوش ناتوان میکشم، اما هنوز زکور سوی چراغ امید دلم را روشن نگه میدارد و با این دلم را شاد میکنم که روزی مرا ببخشد. 

گناه من این است که روزی با گفتن یک جمله او را چنان ناراحت کردم که چند سیلی محکم به گوشم زد و من را تنها گذاشت و رفت. 

 بعد که به حرف خودم فکر کردم فهمیدم چه حرف زشتی به اون زدم. 

الان اون من را ببخشیده ولی من هنوز از خود متنفرم.  

نمیدانم اون به چه چیز من دلخوش کرده چون هیچ کدام از شرایطی که اون می خواسته من ندارم، فقط این را می دانم که با تمام وجودم دوستش دارم و اون اولین و آخرین عشقم هست. 

نمیدانم او تا چقدر مرا دوست دارد ولی این را می دانم که من به او بد کرده ام و می خواهم که من را ببخشد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد